درنیکا درنیکا ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

درنیکا جون

زیارت امام رضا

مامانی صبح زود بیدار شد منو آماده کرد تا بریم حرم امام رضای مهربون. خیلی خوشحال بودم توی اتوبوس همه منو نگاه میکردن و به من لبخند می زدن، آخه خیلی خانم و نازم حدود ساعت 10:40 حرم رسیدیم از درب طوسی داخل شدیم. به آقا امام رضا سلام دادیم بعدش رفتیم صحن انقلاب و از کفشداری شماره 2 وارد حرم شدیم در آخری که به ضریح ختم میشه بسته بود و اسه تعمیرات. بعد نماز گفتن باز میشه. همونجا نشستیم منو مامانی برای همه بچه ها و بزرگترا دعا کردیم اول از همه برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان (عج) دعا کردیم. 2 تا دوست پیدا کردم اسم یکی شون ستایش بود که از تهران اومده بود پابوس آقا، یه عالمه با هم بازی کردیم نزدیک اذان ظهر بود دیگه شیر خوردم بعدش یه کم بی تاب...
24 اسفند 1391

برگشتن از شمال

از صبح مامانی مشغول جمع کردن وسایلمون هست امشب قراره برگردیم مشهد. بابا جونم لحظه شماری میکنه تا ما برسیم مشهد آخه دلش واسم یه ذره شده! منم خیلی دلم تنگ شده واسه بابا جونم. بوس بابا جون به زودی میام بابای نازم. بوس دوست دارم خاله مریم و خاله سامره اومدن خونه عزیز. سرظهر مامانی و خاله سامره منو حمام کردن. غروب عارف جون و عرفان جون و شوهر خاله حسن اومدن خونه عزیز و کلی با من بازی کردن خاله فاطمه هم اومد سنا جون واسم لالایی خوند و مامانی از ما فیلم گرفت، شام خوردیم و به اتفاق خانواده خاله سامره رفتیم راه آهن- نیم ساعت زودتر رسیدیم. پسرخاله محمد هم اومد تا با ما بیاد مشهد. قطار اومد و ما سوار شدیم رفتیم داخل کوپه خودمون سه تا خاله پیدا کرد...
8 اسفند 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به درنیکا جون می باشد